مهر مادری
پسر پس از یک روز کاری سخت خوابیده بود که زنگ تلفن او را از خواب بیدار کرد
پسر در دلش گفت : این موقع شب کدام آدم بیکاری است که مزاحم شده است؟
با بی میلی گوشی را برداشت .
سلام پسرم!
مادرش بود که از شهرستان به او زنگ زده بود . پسر با حالت خواب آلود جواب داد : سلام مادر جان! چه کار مهمی پیش آمده که این موقع شب مرا از خواب بیدار کردی ؟
مادر بدون مقدمه گفت : عزیزم امشب شب تولد توست؛ تولدت مبارک!
پسر که کفرش در آمده بود با اوقات تلخی جواب داد :آخه مادر خوبم ! این موقع شب من خسته را از خواب بیدار کردی که بگویی شب تولد من است ؟! خوب این کار را می توانستی فردا صبح بکنی .
مادر خندید و گفت : ناراحت نشو عزیزم ! بیست و نه سال پیش درست در همین ساعت تو مرا از خواب خوش بیدار کردی درد شدیدی داشتم اهل منزل و همسایه ها را هم بیدار کردی مرا مجبور کردی به بیمارستان بروم . دکتر ها و پرستارها دورم جمع شدند و گفتند چه شده؟ چه خبر است ؟
معلوم شد جنابعالی می خواهید به دنیا تشریف بیاورید .
خب !شما هم می توانستید صبح روز بعد تشریف بیاورید و بی جهت عده ای را از خواب خوش محروم نسازید!
خیلی جالب بود !!!